آرشیدا خانومآرشیدا خانوم، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

آرشیدا قند عسل مامان

یکی یه دونه مامانی

نفسسسسسسسسسسسسم سلام اول از همه از اتینکه بعضی وقتها بی حوصله هستم و اونجوری که باید برات وقت نمیذارم یا کمی بداخمی میکنم از معذرت میخوام ببخشششششششششششید عسلم حس میکنم دیروز خیلی ندیدمت و دلم برات تنگ شده چون فکرم خیلی مشغول بود و نتونستم اونجوری که باید باهات مشغول باشم ، کی بشه چهار دست و پا حرکت کردند یاد بگیری االان دیگه کاملا روی زانوهات میمونی ولی انگار میترسی دستاتو حرکت بدی یه دفعه که اسباب بازیتو میخواستی انقد پاهاتو بلند کردی و دستاتو ثابت نگه داشتی تا اینکه با کله افتادی رو قالی و فریادت بلند شد ، جیگر مامان امیدوارم همیشه سلامت باشی و شاداب ، راستی دیروز عصر پویا برات یه استخر خیلی بزرگ و خوشگل که خریده بود آورد طفلک باد...
5 خرداد 1390

نازنیم سلام

                                                برات بگم که چند روزیه خیلی بیتابی میکنی و دستهاتو تا مچ توی ذدهنت میبری و لثه هات چنان ناراحتت میکنن که حتی خوابی راحت رو ازت گرفتن و معمولا با وجود اینکه میخوای بخوابی بعد مدت کوتاهی با گریه بیدار میشی هر چند کمی اذیت میشی ولی عوضش دندون خوشگل درمیاری و میتونی غذا بخوری دیروز تمام روز رو بیدار بودی و وقتی من از سرکار برگشتم یکساعتی لالاکردی بقیه رزوز به ش...
5 خرداد 1390

جوجوی مامانی سلام

      نمیدونم چطور باید سپاسگذار خدای مهربون باشم که آبنباتی مثل تو رو بهم عطا کرده ، تو یه فرشته آسمونی هستی یه هدیه زیبا که من با نگاه کردن به تو وجودم پر از شادی و لذت میشه وقتی بهت نگاه میکنم کنترل اینکه محکم توی بغلم فشارت ندم خیلی سخته ،تو خیلی شیطون بلا شدی و دوست داری به همه چی دست بزنی امروز صبح به محض اینکه از خواب بیدار شدی و چشمت به روزنامه های روی صندلی افتاد با تمام توان تلاش میکردی که روزنامه ها رو بکشی و بتونی بهشون دست بزنی و بعدشم که معلومه سریع بذاری دهنت حتی اگه شده بهشون زبون بزنی و اگه مانعت شدیم جیغ بکشی ! خدای مهربونم از اینکه بچه سالمی بهم عطا کر...
3 خرداد 1390

شیرین تر از عسلم

  ر روزها که سرکار میرم وقتی که برمیگردم اگه تو بیدار باشی و بغل خاله به محض دیدنم به طرفم شیرجه میای و تا من بیام بغلت کنم همه رو کلافه میکنی ، وقتی بغلت میکنم دستهای کوچواوتو به دو طرف صورتم میگیری و با چشمهای قشنگت بهم زل میزنی انگار که میخوای بگی مامانی دلم برات تنگ شده اونوقت من محکم بغلت میکنم و بارها میبوسمت ، وای آرشیدا این روزها ماشاال... بزنم به تخته فوق العاده شیطون شدی داری کم کم غیر قابل کنترل میشی و باید همش پیشت نشست و مواظبت بود تا دسته گلی به آب ندی و یا خودتو زیر صندلی نکشی و مثل دیروز سرت زیر پایه صندلی گیر نکنه ،   بهرحال الان خیلی شیرینی و دوست دارم بمونم فقط نگاهت کنم ، در مورد خوابت همین بس که بگم اصلا...
2 خرداد 1390